سال ها پیش مردی به تنهایی از جنگلی عبور می کرد که ناگهان از دور گرگی را دید و وحشت زده خواست بالای درخت بروداما همین که دستش را به سمت شاخه ها بلند کرد چشمش به مار بزرگی افتاد که بر روی درخت خوابیده بود.
مرد بیچاره تمام تنش از ترس به لرزه افتاد وچاره ای ندید جز اینکه خود را به دست سرنوشت بسپارد و به خداوند توکل کند. در همین زمان کشاورزی از راه رسید که چوب بزرگی در دست داشت مرد کشاورز با چوب دستی خودگرگ را از پا دراورد و مرد مسافر که نجات پیدا کرده بود سجده ی شکر بجای آورد وبه راه افتاد.
دوستان عزیزم شما میتوانید کتاب گزیده ی مرزبان نامه را که نوشته معصومه محمودی است ،از انتشارات کتاب نشر تهیه کنید.